بایگانی دی ۱۳۹۲ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۸ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

حبل ام اگر تو باشی متین بودنش حتمی است * ...

خانم معلم | يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۵۶ ق.ظ | ۱ نظر



شب میلاد رحمه للعالمین است . شب تولد حبل المتینی است که آسوده می توان با اتصال به او به قربه الی الله رسید .  چه شب فرخنده ای است امشب . عرشیان وفرشیان در جشن و سرورند . او واسطه ی فیض الهی به عالمیان است . مگر نه این است که عالم را خداوند بهر وجود ایشان آفرید ؟

راستش تصور اینکه انسانی باشد که خدا با آن همه بزرگی اش دنیا را بخاطر او آفریده برایم سخت است ، اصلا در مغز کوچکم نمی گنجد که یعنی چه ؟ عادت دارم هر مسئله ی بغرنجی را با یک مثال ساده و قابل فهم به تصویر بکشم بلکه ملموس تر گردد . این جریان مانند این است که بگوییم ، دانش آموزی در منطقه ای بناست ساکن گردد پس مدرسه ای بخاطر وجود او در آن منطقه باید احداث گردد . واقعا چنین چیزی ممکن است ؟ این دانش آموز چه شخصیتی باید داشته باشد که به واسطه ی وجود او شاید N دانش آموز دیگر نیز بتوانند از این مدرسه سود برند ؟ پس او واسطه ی فیض و رحمت است . منشا خیر است . حالا  اگر این مدرسه ساخته شد و این دانش اموز وارد ان گردید و بواسطه ی حسن خلقش مورد توجه همه ی ساکنین مدرسه شد ، می توان گفت که سازنده حق داشته که چنین کاری کند .

داستان فتح مکه را همه به خاطر داریم . فتحی بی هیچ خونریزی و مقاومتی . فتحی که به  ام الفتوحات مشهور است . نصرت روشنی  که بنیان شرک را در جزیره العرب ریشه کن ساخت . اما قبل از اینکه فتحی صورت بگیرد خداوند وعده ی نصر و فتح را با نزول سوره نصر به ایشان میدهند و مژده می دهند که پس از آن مردم فوج فوج به دین اسلام داخل میگردند. سپس خداوند به پیامبر امر می نمایند که پس تسبیح و حمد خداوند را به جای آور و استغفار کن و این یعنی نصر و فتح الهی دو نعمتی است که شکر آن تسبیح وحمد و استغفار است .برای درک مفهوم نصر وفتح باز باید از قرآن و تفسیر کمک گرفت پس با تدبر در قرآن و بررسی یکایک سور قرآن سعی میکنیم  به آنچه مورد نظر خدا و پیامبرش بوده توجه بیشتری نموده و مهمتر آن که آنها را در زندگی خود به کار ببریم.


قسمت اول ...

« بسم الله الرحمن الرحیم »

« تدبر در قرآن » موهبتی الهی به انسان است که با این موهبت ، توان اندیشه در کلام وحی را یافته و اندیشه هایش را می تواند مبنای سنجش حق از باطل قرار دهد و بر اساس توجهی که نسبت به کلام خالق دارد ، به برنامه ریزی مطلوبی در زندگی دست یافته ، حیات طیبه را تجربه کند . انسان می تواند با تدبر در کلمه ها ، آیات وسوره های قرآن ، به جرعه جرعه های ماء معین دست یابد . (احمد رضا اخوت ) 


 

تفسیر سوره ی نصر در تفسیرالمیزان

را حتما مطالعه بفرمایید.



با توجه به احادیث و روایاتی که در باب این سوره آمده است میتوان گفت :

 

1-       این سوره اواخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و ناظر بر همه محاسن قیام و اقامه دینی است که توسط حضرت در طی این سالهای متمادی اجرا شده است .

2-       این سوره نشان می دهد در عین اینکه اقامه دین با موفقیت کامل انجام شده ولی از نظر گسترش و عمق بخشی به آن لازم است برنامه های دیگری نیز انجام شود . در واقع دستورات این سوره را می توان به عنوان عوامل گسترش دهنده و عمیق کننده دین تلقی کرد .

3-       از لابلای داستان هایی که از زمان نزول سوره بیان می شود این سوره به بیان نواقص مسلمین نیز اشاره دارد . این نواقص همان بلیه ای است که نظام امامت را از جریان وحی جدا ساخت . بنابر این فقدان تسبیح و استغفار در این سوره منجر به تضییع حق امامت شده و در نظر گرفتن این نکنه در این سوره بسیار مهم و کلیدی است و می تواند پاسخ بسیاری از سوالات نهفته از این دوران باشد .


ادامه دارد ....

* از وبلاگ خیال خام

  • خانم معلم

به نام خدای محمد ( صلی الله علیه و آله وسلم ) به نام خدایی که پیامبری را از میان این امت جهت تکمیل نمودن مکارم الاخلاق برگزید ... به نام آنکه هیچ گاه جامعه اش را بدون ولی ورهبر قرار نداد ...

طبق روایات سوره ی " نصر " آخرین سوره ای است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و در تفسیر المیزان آمده که پس از شنیدن آن کسی پیامبر را شاد و خندان ندید .

برای این ناراحتی پیامبر چندین علت ذکر کرده اند . اول اینکه عباس عموی پیامبر بعد از شنیدن این سوره گریست وقتی پیامبر علت را جویا شدند به ایشان عرضه داشتند که پیامبر این سوره خبر میدهد که شما تا چندی دیگر در این دنیا نمی باشید " پیامبر تایید نمودند و پس از آن کسی ایشان را خندان ندید .

اما آیا واقعا علت ناراحتی پیامبر ، پیامبری که به معراج رفته و تا اعلی علیین سفر نموده و به لقاء اللهی رسیده ،میتواند این باشد که به سوی پروردگارش می رود ؟

علامه طباطبایی علت این ناراحتی را در دیدن ِ آینده بر شمرده اند . دیدن امتی که پس از ایشان ، ولی اش را تایید نمی کنند و پس از او نیز اهل بیتش را احترام ننموده و حق شان را از آنها سلب می نمایند تا آخر الزمان که دنیا پر از ظلم و ستم می شود . حتی کسی منتظر ِ موعود جهانی نیست جز عده ی اندکی . و همه ی اینهاست که دل پیامبر را خون میکند .



دیروز با جمعی همراه بودم صحبت از دزدی شد . که چقدر جامعه نا امن شده و اینکه ریاست نیروی انتظامی نیز بدین مسئله اذعان داشته و البته علت آن را " رعایت نکردن موارد ایمنی از سوی همشهریان " برشمرده اند !! ... صحبت از دزدی اتومبیل شد در اتوبانی در تهران با ایجاد یک صحنه ی ساختگی و بیرون کشیدن راننده اتومبیل از ماشین با ترفندی ماشین را دزدیده اند . صحبت از دزدی گوشی های مدل بالا در دست این نازنین بچه های مردم در خیابان های بالای شهر شد که در صورت مقاومت کردن ، با چاقو کشی همراه شده و حداقل زخم بوجود آمده ، بریدن انگشتانشان می باشد . صحبت کشیده شد به اینجا که کم کم فرهنگ دزدی در بین مردم به امری عادی و لازم ! تبدیل شده است.

دوستی میگفت : حرفه ام نجاری بود و شاگرد جوانی داشتم چند مدت که گذشت و توانایی در این حرفه پیدا کرد ، به سربازی رفت . بعد از سربازی به هیچ قیمتی حاضر نشد با ما کار کند . هر چقدر پدرش اصرار کرد قبول نکرد و  دوباره از پادویی در مغازه ی لوازم یدکی فروشی در خیابان امیر کبیر شروع به کار کرد . گفت آن زمان 23 سال داشت و حالا مردی 36 ساله است . در این مدت دو مغازه در همان خیابان دارد . منزل پدری اش را به خرج خود خراب کرده و آپارتمانی 6 واحدی همان جا ساخته و با پدر نصف نصف شریک شده . یعنی در این زمان صاحب دو مغازه و سه آپارتمان شده در حالیکه گوینده این داستان که عمری را در این حرفه گذرانده هنوز از خودش منزلی ندارد و محلی که در آن کار میکند نیز متعلق به پدرش می باشد .

نجار داستانمان گفت : یک روز این شاگرد به مغازه ی ما آمد . خودش تعریف کرد که روزی مردی به مغازه آمد و گفت :" این قطعه رو دارین ؟تو رو خدا اگه دارین بهم بدین از بس گشتم خسته شدم ." گفت: " داشتم و دادم . پرسید : "چقدر میشه ؟ " گفتم : " 20 هزار تومن . دست کرد و پولش رو داد و و رفت و به همین راحتی یه قطعه ی 1800 تومنی رو 20 هزار تومن فروختم ". پرسیدم : "خب این دزدی نیست ؟ " . گفت :" نه همه همین کار رو میکنن خب گیر نمی یاد دیگه !!! کار و کاسبی ما اقتضا میکند این طور باشیم ."

به همین راحتی در جامعه دزدی های خفی و آشکار صورت میگیرد . بسیار میبینیم که جنسی در یک منطقه به چندین قیمت فروخته می شود . علت را جویا می شوی می گویند از نظر جنسی شبیه هم نیستند و کیفیت این از آن بهتر است !!

امان از زمانی که بیمار باشی و دارویت پیدا نشود و گذرت به ناصر خسرو بیفتد ! امان از وقتی که پول داده باشی و داروی تاریخ مصرف گذشته تحویلت داده باشند !

من با مسئولین جامعه کاری ندارم ، واقعا وجدان انسانها چه شده ؟!! چرا هیچ کسی را بر کارهایمان حاضر و ناظر نمی بینیم ؟ چگونه شیطان آهسته آهسته بر دلهایمان اثر کرده و باطل را حق جلوه داده است ؟ چگونه حاضریم این چنین دنیا را به دین مان بفروشیم ؟ این دنیا چقدر ارزش دارد ؟ چقدر در آن ساکنیم ؟ چگونه شاهد مرگ عزیزمان هستیم و از خود و سرنوشتمان غافلیم ؟


اینجاست که علت ناراحتی پیامبر را پس از نزول سوره ی « نصر » می فهمیم . این جاست که میفهمیم چرا امام زمانمان میفرمایند مردم اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهند که اگر می خواستند فرجمان نزدیک می شد ...

در دعای ندبه چنین آمده است :


أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّریعَةِ؟ أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّریعَةِ؟ کجاست آن ذخیره ای که فریضه ها و سنت های خداوند را دوباره بنمایاند؟ کجاست آن برگزیده ای که دین و شریعت را باز گرداند؟


یعنی روزی می آید که سنت و فریضه ی خدا نادیده گرفته می شود ، روزی می آید که دین وشریعت از بین میرود و نیاز است کسی بیاید برای بازگردان دین ِ خدا ...


تا طالب نباشیم ، تا نیازمند نباشیم ، تا به درگاه خدا از این یتیمی و بی کسی شکایت نکنیم

تا از این " بی امامی " صدایمان در نیاید ، امام مان را نخواهیم دید . هر چند که بر زبان مدام دعای فرج را بخوانیم .


خدایا ، بر قلب مان نور هدایتت را بیفشان . ..

خدایا چهره ی زشت بی امام زیستن را به ما نشان بده ...

خدایا از وسوسه های شیطان در امانمان بدار ...

خدایا مهر آقا و مولایمان را بر دلمان بنشان انقدر که طالبش گردیم و زندگی بدون او بر ما تنگ گردد و دنیا را زندانی ببینیم که بی او زندگی فایده ای ندارد ...


                 خدایا ، خدایا ، کاش این روز جمعه را روز ِ موعود قرار بدهی ...

  • خانم معلم

بگو گنجشک باشم یا نباشم *

خانم معلم | جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۰ ق.ظ | ۱۶ نظر



باران می بارید . تمام طول راه را با گریه دویده بود تا به خانه برسد . راه کش امده بود . چرا به خانه نمی رسید . می خواست زودتر خودش را در دامان مادر رها کند . می خواست سجاده ی سپیدش را باز کند و انگار کند پدر در کنارش نشسته و زار بزند . می خواست بداند در این دنیا روی کدامین پله ایستاده ، می خواست بداند چقدر تا دیدن پدر فاصله دارد . 

نزدیک خانه رسید . سعی کرد منطقش بر احساسش غلبه کند . هنوز آنقدر ها احمق نشده بود که بخاطر خودش مادر نازنینش را نگران کند. کمی پا به پا کرد . یاد ِ عکس گنجشک خیسی افتاد که تنها و بیچاره روی زمین نشسته بود . دقیقا می توانست احساس گنجشک را درک کند . کش چادرش را از سرش برداشت .شالش را مرتب کرد . چادرش را مجددا سرش کرد . اما چشمهایش را باید چه میکرد . اما نگاهش را چگونه باید از مادر میدزدید . کلید را انداخت و در را به آرامی باز کرد . مادرش در آشپزخانه بود .سریع سلام کرد و کیفش را روی کاناپه پرت کرد و چادرش را روی آن انداخت و خود را به دستشویی رسانید به بهانه ی سرما . صورتش را آب زد . چشمهایش دو کاسه ی خون شده بود .با دیدن چشمهایش دوباره اشکهایش سرازیر شد . سرش را پایین انداخت . یادش افتاد که چگونه تحقیر شده بود . به چه گناهی ؟ ...

از دستشویی که بیرون آمد کاسه کوزه اش را جمع کرد و داخل اتاقش رفت . مادرش گفت : " سمانه سادات برایت چای ریختم تا سرد نشده بیا بخور تازه دمه " گفت : " نه ، میل ندارم ، اول نمازمو میخونم .بعدش کلی کار دارم که باید انجام بدم . دستتون درد نکنه " ...

سجاده اش را پهن کرد . دیگر اگر گریه می کرد مادرش نمی پرسید چرا . میدانست اینجا مامن اوست . میدانست اینجا ، پناهگاهی است که میتواند بدون هیچ ترسی، انجا ،تا هر زمان که بخواهد بماند و حرف بزند و گریه کند . اینجا را مادر نشانش داده بود . همان زمان که از او پرسیده بود : " پس چرا من مثل علی عمو صادق پدر ندارم؟ " . همان موقع مادر سجاده ی سپیدش را باز کرد و دختر نازش را روی آن نشاند و چادر نمازش را سرش کرد و گفت : " اینجا بشین تا برات یه داستان بگم " و داستان پدر را برایش گفته بود و همانجا اشک ریخته بود و به او نشان داده بود که اینجا را می توانی محل قرار خودت و پدرت بدانی . اینجا که بیایی پدر هم هست . مادر هم هست . اینجا خدا هست . اینجا دلت آرام میگیرد . تا هر وقت که بخواهی می توانی اینجا بنشینی و حرف بزنی . امشب از آن شب هایی بود که می خواست تا صبح روی سجاده اش باشد و بلند نشود . 

صبح که شد هنوز روی سجاده بود . مادرش پتوی سفری اش را رویش انداخته بود . همانجا خوابش برده بود . همانجا خواب دیده بود که پدرش آمده . باران می بارید . زیر درخت خرمالوی حیاط شان ایستاده بود و برایش خرمالوی بزرگی کنده بود . خرمالویی که او ندیده بود . با تعجب به خرمالو نگاه  کرد و به پدرش گفت " "من امار دانه دانه ی این خرمالو ها را دارم این کجا بود که من ندیده بودمش ؟! " پدر خندید و گفت : " همه چی را نشان همه که نمی دهند ! " و گنجشک خیسی که روی شاخه ی نزدیک پدر نشسته بود پر زد و رفت تا پرواز گنجشک را دنبال کند و برگردد ، پدر هم دیگر نبود و از خواب بیدار شد . 

پدر راست می گفت : همه چیز را نشان همه نمی دهند . دیگر نباید گریه می کرد . آن بچه ها هم که ان همه متلک نثارش کرده بودند همه چیز را نمی دانستند . برایشان دعا کرد . دیگر آرام گرفته بود .


جمعه نوشت :هر وقت تنها شدید ، هر وقت دلتان گرفت ، سجاده تان را پهن کنید . پدر مان همیشه هست و به حرف هایمان گوش می کند .



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



نهم ربیع آغاز امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر تمام شیعیان مبارک باد .



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

نهم ربیع الاول، سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر(ع) در حقیقت امتداد غدیر بلکه خود غدیری دیگر است. باید در این چنین روزی با امام زمان(ع) براساس مفاد روایات و دعاها به ویژه دعای "عهد" پیمانی دوباره بست . معرفت، محبت، ولایت و اطاعت برخی از اصول این پیمان نسبت به حضرت صاحب الزمان(ع) است.


                                           

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

                           

                                                      

                                                 از فردا دعای عهد فراموشتان نشود .


* شعری از حبیب نظاری

                               

  • خانم معلم

الهی ببینمت ...

خانم معلم | جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ | ۹ نظر

قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت

حتی به قدر ِ نیم نگاهی ببینمت

 

تکلیفِ بیقراری این دل چه میشود؟!!!

اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت...

 

ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود

در راهِ جمکران سر راهی ببینمت


آقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من

سرگرم میشوم به گناهی ببینمت

 

با این دلِ سیاه و تباهم چه دلخوشم

بر این خیالِ کهنه یِ واهی: ببینمت!

 

دارم یقین که روز ِ وصالِ تو میرسد

ذکر ِ لبم شده که الهی ببینمت


(محمد رسولی)



  • خانم معلم

حلول ماه ربیع بر شیعیان مبارک

خانم معلم | پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۱۳ ب.ظ | ۳ نظر


حلول ماه ربیع الاول را خدمت رحمه للعالمین پیامبر عظیم الشان اسلام ،

 برادر و وصی و جانشین بر حق ایشان حضرت علی علیه السلام ،

همچنین خدمت بانوی اول اسلام حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها 

و بر یازده نور محمدی 

و همچنین خدمت شما بزرگواران تبریک عرض می نمایم . 





  • خانم معلم

تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است ...

خانم معلم | سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۱۷ ب.ظ | ۷ نظر

خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند 

عشق از انسان چه موجود غریبی ساخته است

داشتم به بقیع نگاه میکردم چشمم به کبوترای بقیع افتاد گفتم : "خوش به حالتون ، کبوتر هیچ حرمی هم نشدیم بلکه ارج و قربی پیدا کنیم ". خداوند اگر کسی یا چیزی را بخواهد ، آن را متبرک میکند . خوردن خاک کراهت دارد ولی تربت کربلا چیز دیگری است .

 وقتی تشییع پیکر پاک شهدای گمنام را امروز در میدان امام حسین (علیه السلام ) دیدم گفتم خدایا اینها را هم خواستی و خاصشان کردی . همین چند تکه استخوان شناسایی نشده چه شوری میان مردم بپا کرده چطور مردم برای بر دوش گرفتن این تابوتهای سبک که سنگینی شان عرش را می لرزاند،  از هم سبقت می گیرند . اینها همان کسانی هستند که خدا به فرشته هایش نشان میدهد و میگوید به اینها سجده کرده اید ...

دلم گرفت . از خودم ، از اعمالم و از اینکه نشدم آنچه باید می شدم ... خدایا نگاه ِ تو را می طلبد این دل ِ سیاهم ... نظری کن ...


این روزها و شبها که با مادر همنوا شدید بر عزای پدر وپسرانش ، ما را هم از دعا فراموش نکنید ...


کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر می‌سوختم چون قلب زوار بقیع

بس که آغوشش پر است از لاله‌های فاطمه
بوی جنت خیزد از دامان گلزار بقیع

( استاد حاج غلامرضا سازگار )
  • خانم معلم

روز بصیرت

خانم معلم | يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۵۱ ب.ظ | ۸ نظر



روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این اراده ها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد، او را تا عرش بالا میبرد؛ این مجاهدتهای یاران حسین بن علی (علیه السّلام) است که به این روز، این خطورت و اهمیت را میبخشد. روز نوزدهم دی هم همین جور است، روز نهم دیِ امسال هم از همین قبیل است. نهم دی با دهم دی فرقی ندارد؛ این مردمند که ناگهان با یک حرکت - که آن حرکت برخاسته از همان عواملی است که نوزدهم دیِ قم را تشکیل داد؛ یعنی برخاسته ی از بصیرت است، از دشمن شناسی است، از وقت شناسی است، از حضور در عرصه ی مجاهدانه است - روز نهم دی را هم متمایز میکنند.

مطمئن باشید که روز نهم دیِ امسال هم در تاریخ ماند؛ این هم یک روز متمایزی شد. شاید به یک معنا بشود گفت که در شرائط کنونی - که شرائط غبارآلودگیِ فضاست - این حرکت مردم اهمیت مضاعفی داشت؛ کار بزرگی بود. هرچه انسان در اطراف این قضایا فکر میکند، دست خدای متعال را، دست قدرت را، روح ولایت را، روح حسین بن علی (علیه السّلام) را می بیند. این کارها کارهائی نیست که با اراده ی امثال ما انجام بگیرد؛ این کار خداست، این دست قدرت الهی است؛ همان طور که امام در یک موقعیت حساسی - که من بارها این را نقل کرده ام - به بنده فرمودند: «من در تمام این مدت، دست قدرت الهی را در پشت این قضایا دیدم». درست دید آن مرد نافذِ بابصیرت، آن مرد خدا.


( بیانات رهبر در  حضور جمعی از مردم قم در 19 دی ماه 88 )



روز بصیرت نامی  که رهبر فرزانه ی انقلاب به این روز دادند . روزی که به آن افتخار میکنیم . روزی که  با حضور خود یکی از نقاط خالی این عکس را پر نمودیم . روزی که تا زنده ایم می توانیم از آن حرف بزنیم و به ملت خود ببالیم ... 

همین حضور ِ به موقع مردم ، فتنه ها را خنثی نمود . و واقعا این چیزی نبود جز دست قدرت الهی بر سر این مردم ...


خداوند سایه ی رهبرمان را بالای سرمان در سلامت کامل تا ظهور حضرت حجت سلام الله علیها حفظ نماید و شر دشمنان اسلام و این ملت را به خودشان برگرداند ...

  • خانم معلم

حال وروز مرا ببین لیلی ...

خانم معلم | جمعه, ۶ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ق.ظ | ۲۲ نظر



آقا جان سلام ...


امروز دلم خواست برایتان نامه بنویسم . دلم خواست کمی غر بزنم ، دلم خواست کمی نق بزنم . دلم خواست بگویم بهتان که من نه سید بحر العلومم و نه آیت الله بهجت .

خواستم بگویم من بیسوادم . من نشانه ها را نمیبینم . من نمیدانم از کجا می آیی و به کجا میروی . من نمی بینمت . حس ات نمی کنم . اصلا این حواس پنجگانه ی من ضعفیند . حس ششم هم ندارم . خب تکلیف من با این همه ضعف چیست ؟ من هم دوست دارم ببینمتان . مثل پدرم که صبح جمعه ها مینشست پای تلویزیون و دعای ندبه میخواند . مثل مادرم که صبح های جمعه ساعت 7 سر مزار ِ پدرم می نشست و دعای ندبه را همان جا می خواند و اشک میریخت . آنها هم ارزویشان دیدار شما بود اما حالا کجایند ؟

میگویند آنقدر عشق انبیا به مردمشان زیاد بود که طالب ملتشان بودند مثل خواستگاری که طالب معشوقش است ، آقا جان شما از همان خانواده اید ، شما وارث آن پیامبری هستید که خواسته اش از خداوند در معراج ، شفاعت مردمش بود . خب آقا جان اگر ما را دوست داری ، اگر ما مردمت هستیم ، اگر خواهان مایی ، ما چه باید بکنیم ؟ بگو ... 


خیلی دلتان میخواهد مرا کنار پدر ومادرم ببینید ؟ ... من که بدم نمی آید کنارشان باشم ولی بدون دیدن ِ شما ؟! 

خیلی دلتان میخواهد هر جمعه اشک بریزم وبگویم " متی ترانا و نراک " ؟! 

خیلی دلتان میخواهد بیایید و ما را ببینید و نا آگاه بودنمان را به رخمان بکشید ؟ 

یعنی واقعا به رخ کشیدن غفلت هایمان درست است؟ ما که می گوییم غافلیم ، ما که می گوییم جاهلیم ، ما که می گویم گنه کاریم ، آقا جان اگر منتظرید من و این امت به یقین برسیم و جامعه را برای حضورتان مهیا کنیم و از خودمان در ابتدا شروع کنیم باید بگوییم وا اسفا ! ما از این کارها بلد نیستیم ...

آقا جان ، آواره ایم ، گم گشته ایم ، تشنه ایم ، گرسنه ایم ، سردمان است ، زخم برداشته ایم ، آقا جان چه طور باید گفت هلاکیم ؟ 


دلمان برای دیدنتان لک زده ، آقا جان کربلا راهمان ندادند . گفتند کربلا رفتن لیاقت می خواهد . خب راست می گفتند ، لیاقت نداشتیم ، ولی مگر بیچارگان دل ندارند ؟


میدانید که چیزی به پایان عمرم نمانده ، از سراشیبی با سرعت در حال حرکتم ، مثل سیبی که از بالای کوه قِل میخورد و پایین می افتد . لحظه به لحظه سرعت حرکتم به سمت پایین بیشتر می شود . نیازی نیست فرمول سرعت را برایان بنویسم . میدانید که شتاب بیشتر می شود  اگر با همین سرعت به راهم ادامه دهم . دلتان می آید ندیده بروم ؟ زحمت نکشید و سر راهم مانع نگذارید تا سرعتم کم شود . من موانع را نمیبینم . با سرعت برخورد میکنم و رد می شوم . این موانع تنها تنم را کبود میکنند . مگر از یک غافل انتظار دارید از این موانع درست استفاده کند ؟ گفتم که نشانه ها را نمی بینم . من فقط یک دست می خواهم . یک دست که دستم را بگیرد . نجاتم بدهد . امیدم بدهد . نشاطم بدهد . بعد خودم با پای خودم تا اخر خط را میروم . با رضایت هم میروم . نیازی به قِل خوردن و کبود شدن هم نیست . این طور قشنگ تر نیست ؟

آقا جان بیا و دستم را بگیر ... خدا پدرم را برد . تکیه گاهم را. مادرم را برد ، عشقم را. خیلی خالی شده ام ، دلم به وجود شما خوش است مانند هر بچه ی شیطانی که شاید از پدر بترسد ولی از محبت پدر نا امید نیست من هم دل به مهرت سپرده ام . تنبیه م کن ولی بیا ...  


بنَفْسِی أَنْتَ أُمْنِیَّةُ شَائِقٍ یَتَمَنَّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکَرَا فَحَنَّا 

 عقل گفت که دشوار تر از مردن چیست 

عشق فرمود فراق از همه دشوار تر است 



از ما گفتن بود ... نگید نگفتی ...

یا حق 

  • خانم معلم