بایگانی ارديبهشت ۱۳۹۲ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

همه تابع قانون باشند

خانم معلم | يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۰۴ ب.ظ | ۲۹ نظر


رهبر معظم انقلاب فرمودند : «راه درست، راه قانون است. همه تابع قانون باشند، همه تسلیم قانون باشند. گاهى ممکن است یک قانون، صددرصد درست هم نباشد، اما از بى‌قانونى بهتر است. گاهى ممکن است در یک بخشى، یک خطائى هم از مجرى قانون سر بزند که من و شما بفهمیم او در اجراى قانون این خطا را کرده است؛ اما اگر نتوانیم آن را از طریق قانونى اصلاح کنیم، تحمل آن بهتر است از این‌که باز بى‌قانونى کنیم.» 


با ورود هاشمی و مشایی به صحنه ی انتخابات ، خدا فتنه ی سال 92 را بخیر کند . با توجه به فعالیت های مهدی هاشمی در انتخابات سال 84 و بریز و بپاش های ان زمان ، و  ارتباط ایشان با ان ور آبی ها ، حضور پر رنگ جناب احمدی نژاد در کنار جناب مشایی !!! بعد از گرفتن ِ مرخصی از رئیس دفترشان !! ، حمایت جناب مصباح و جبهه ی پایداری از لنکرانی ، حمایت سپاه از سعید جلیلی ، باید دید مردم چگونه میتوانند انتخاب درستی داشته باشند . طفلکی قالیباف با این همه تلاش در شهرداری ، بامید اینکه شاید آنجا سکوی پرتاب او باشد برای رسیدن به پاستور ، امیدش تقریبا نا امید شده است ... 

جامعه ی مدرسین هم اعلام نموده که از هیچ کاندیدایی حمایت نخواهند کرد و فقط مردم را به شرکت در انتخابات فرا خوانده اند . امید که مناظره ها و برنامه های اجرایی کاندیداها بتواند کمی از وضعیت شان را برای مردم در انتخابات روشن نماید . 

انشا الله طبق فرامین رهبر همه پیرو قانون باشند و رد صلاحیت ها مشکل ساز نگردد . 


اینجا  رو حتما مطالعه بفرمایین . خیلی جالبه . 


پ.ن : 

هر چی میکشیم از دست این محمد پورغلامی است ! اگر کاندید شده بود ، تکلیف عده ی زیادی من جمله من و پاره ای از وزرایش معلوم بود .!! هم سابقه ی کار اجرایی داشتند ، هم از رجل سیاسی محسوب می شدند ((: ، هم مدرکشان واقعی و مرتبط بود و هم برای نشان دادن خط مشی شان کادر دولتشان را هم مشخص کرده و نام بعضی از وزرایشان را اعلام نموده بودند .

دلم را به وزارت آموزش و پرورش ایشان خوش کرده بودم . حالا باید امیدوار بود شاید یه اتفاقی بیفتد بلکه یک طوری شود البته این امید را ارمینه  در من ایجاد کرده ، البته ایشان هم وزیر اقتصاد یا نفت خواهند شد ...چه تیم خوبی می شدیم. چه مملکتی میشد (((: حیف ....

( اینجا هم که هیچ اسمایلی نداره آدم  آه عمیق از دلش رو  نشون بده ) 

  • خانم معلم

حضور ِ عشق

خانم معلم | جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۵۲ ب.ظ | ۳ نظر




داشت نزدیک می شد به حرم شهدای گمنام محله شان 

دوباره مثل همیشه دستش را بر سینه ی خود نهاد تا بگوید 

" السلام علیکم یا ایها الشهدا ء المومنون "


نشد 


زبانش خوب جا نگرفت 

و  گفت 


" السلام علیکم یا ایها الشاهدون " 


یکدفعه 

یاد ِ گناهانش افتاد ...

                        
پ.ن :
خاطراتی از آیت الله بهجت رحمت الله علیه 


حجة السلام قدس می گوید: 
« روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود. 
روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود. 
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
« آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند. » آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. 

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟ 
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند. 

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین ) 
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: « لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. »                       
  • خانم معلم

بوی اردیبهشت ، بوی بهار نارنج ، بوی مادرم

خانم معلم | يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۰۷ ق.ظ | ۱۶ نظر



اردیبهشت ماه پدرم بود ، 

اما ، 

 

گل های این ماه 

بوی مادرم را میدهد ...

 

 

نیازی نبود مرا به شهر بهار نارنج ها ببری .همان اسمش که می آید دلم پر میزند برای حیاط ِ کوچک ِ خانه ی پدری. حیاط ِ کوچکِ زیبایی پر از گلدان های بزرگ ِ پرتقال که پدرم عاشق ِ آنها بود ، ولی مادرم به آنها رسیدگی می کرد .حیاط ِ خانه مان جنوبی بود . در انتهای حیاط  سه باغچه ی کوچک داشتیم که در هر کدام درختی بود . در باغچه ی اول درخت ِگیلاسی بودکه زودتر از گیلاس های میادین میوه اش میرسید و نوبرِ نوبر بود . در باغچه ی دوم درخت ِپرتقال و در باغچه ی سوم درخت ِ نارنگی با پیوندی از نارنج  .مرکباتی که فصلِ بهار را با بوی بهار نارنجشان میشد کاملا حس کردضلع شمالی حیاط هم گلدان های پرتقال بودند و سایر گلدان های مورد علاقه ی مادرم که دور تا دور حیاط را پر کرده بودند. گل های ختمی ، کاغذی ، آلاله ، شمعدانی و گلدان های دیفن باخیا و سایر برگ های سبز که اسمشان را نمیدانم. انواع کاکتوس . کاکتوس های زیبایی که با ناز و نوازش های مادرم گل های زیبایی میدادند و مادرم هر بار به دانه دانه مان اطلاع میداد که کدام گلدانش الان جوانه زده ، کدام غنچه کرده و انگار یکی از بچه هایش بودند که بلوغی در آنها اتفاق می افتاد .

 ولی از همه زیباتر و همیشگی تر ، گل های نازی بودند که در گلدان های پرتقال ، هر سال کم کم این موقع شروع میکردند به سر زدن از خاک و تا اخر شهریور گل داشتند. مادرم میگفت به گل ِ ناز دست نزنید قهرشان میگیرد دیگر گل نمیدهند . اما هر کدامممان برای اینکه واقعا بفهمیم آیا قهر میکنند یا نه ، نه تنها دست میزدیم ، بلکه کلی جابجایشان هم میکردیم !! ...

اردیبهشت که میشد ، از سر ِ غروب بوی بهار نارنج ها تا توی اتاقها می آمد . انگار این بو با خود آرامش را در خانه پخش میکرد .

حیاطی که در هر غروب ِدلگیر می توانستی دانه دانه غم ِ دلت را برای هر یک از گلدان های زیبای شمعدانی اش تعریف کنی ... حیاطی که گل های نازش وقت ِ اذان ظهر پر از رنگهای زیبای خدایی بود . انگار با آن گلبرگ های زیبای رو به نور دستهایشان را رو به خدا بلند کرده بودند و ذکر می گفتند .

حیاطی که عادت کرده بود بعد هر آب دادن به گلدان هایش بچه ی تخسی را ببیند که شلنگ را رو به اسمان گرفته تا آبشار آب بر رویش بریزد و بخندد و جیغ بزند از این خیس شدن بهارانه

حیاطی که هر روز به صدای پای مادر عادت داشت که بیاید و دانه دانه برگ های خشک را از گلدانها بر دارد و خاک های گلدان را مرتب کند و هر بار تذکر دهد که با فشار به گلدانها آب ندهید خاک گلها پخش می شود و هر بار اما آنها همان کار را برای خلاصی از دست این دانه دانه گلدانهای کوچک همیشه بهار انجام میدادند تا زودتر به دیدن ِ کارتون یا بازی در کوچه شان برسند .

 

حالا ، اما در این فصل ، نه حیاطی هست ، نه پدری ، نه مادری ...

هر چه هست دلتنگی است ... و با دلتنگی چه می توان کرد جز  تحمل کردن ...

 

یادش بخیر ... یادشان بخیر ...  

 



پ . ن : حلول ماه رجب رو به همه ی دوستان تبریک میگم . امیدوارم که هر چه از خیرات و برکات این ماه هست نصیبتون بشه انشا الله .

وقت افطار و سحر ما رو از دعاهاتون بی نصیب نکنید . 

  • خانم معلم

برادر ِ زینب

خانم معلم | جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۷ نظر


   

پرچم ات 

برای رعب انداختن در دل دشمن ، 

برای خواهرت 

کافی است !




 پرچم ابولفضل ِ زینب را بر فراز گنبدش به اهتزاز در اورده اند  


جمعه نوشت :


مهدی جان ! 

آیا هنوز برای ظهور زود است ؟ !



سخنان رهبر در باره ی فاجعه ی مزار حجربن عدی 

  • خانم معلم

از ساخت انیمیشن تا رسیدن به هدف

خانم معلم | جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ | ۴ نظر

چند سالی است که دیگر اهل فیلم و صوت و ... نیستم . معمولا وقتی وارد خانه می شوم سکوت را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم . اما خانه نشینی عید و دیدن کلاه قرمزی باعث شد که  دوباره اشتیاق دیدن کارتون های دوران کودکی در من زنده شده و به تماشای کارتون های جدید بنشینم و البته چه ها که ندیدم . کارتون های زمان ِ ما کجا و کارتون های جدید با این انیمیشن های قوی کجا !! واقعا چقدر تفاوت است بین " لک لک ها ................. " و کارخانه ی هیولاها و شرِ ک و ....

جدیدا کارتونی تماشا کردم به اسم "Braeve" ، داستان پرنسسی شیطان و بازیگوش که نمیتوانست مانند مادرش یک خانم با شخصیت و یک ملکه ی با تدبیر باشد و زمانی که پای ازدواج و خواستگار به میان امد برای منصرف کردن مادر از ازدواجش ، به کمک جادوگری قصد تغییر عقیده مادر را می کند که جادوگر مادرش را به خرس تغییر می دهد ! . این قسمت کارتون برایم جالب بود که مادر هنوز متوجه نشده بود خرس شده و روی دیوار سایه اش را میبیند ومیترسد  و برای حمایت از دخترش به سمت او رفته و دستش را جلوی دختر حائل میکند تا از او حمایت کرده باشد که متوجه دستها و صورتش شده و ... دیدم هنوز در میان سازندگان کارتون ها این احساسات غریزی و فطری بدون تغییر مانده و هنوز نتوانسته اند استفاده ی ابزاری از این نوع احساسات فطری داشته باشند . دیدن این کارتون باعث شد انگیزه ام برای دیدن انیمیشن بیشتر شود و ببینم هدف سازندگان این انیمیشن ها چیست و چه حرفی برای گفتن دارند ؟

کارتون بعدی به نام "  hotel Transylvania " داستان پدری دراکولا بود که دختری داشت که به هنگام مرگ همسرش که بدست انسانها صورت گرفت ! به او قول داده بود از دخترش حمایت کند و به همین منظور هتلی ساخته بود بنام هتل ترانسیلوانیا که درآن از انواع و اقسام هیولاها دعوت شده بود برای تولد دخترش شرکت کنند و مدام تاکید بر این بود که انسانها افرادی شرورند و هیولاها به خاطرشان باید در سایه زندگی کنند تا به انها اسیب نرسد !!! ، اما در اینجا نیز بحث حمایت از فرزند نادیده گرفته نشده ...

 

کارتون سوم به نام " monsters aliens " داستان جنگ هیولا ها با موجودات فضایی بود . داستان دختری معمولی که  روز عروسی اش شهاب سنگی به محلی برخورد میکند که او در ان قرار داشته و ماده ای وارد بدنش می شود که  او را به غولی مبدل ساخته و سازمان فضایی و ارتش امریکا او را محبوس نموده و مانند سایر اکتشافات و اختراعاتی که داشته اند از او به عنوان هیولا برای نجات بشریت و زمین از دست نابودگران فضایی !! استفاده می کنند و در ان حتی رئیس جمهور امریکا را فردی صلح طلب نشان میدهد که ابتدا قصد صلح با موجود فضایی را داشته و بعد از اینکه مورد حمله ی او قرار می گیرد دستور جنگ میدهد .


انقدر زیبا و مهیج و البته با برنامه دست به ساخت انیمیشن هایشان میزنند که واقعا می مانی که چگونه دارند روی افکار بچه هایمان کار میکنند ...


پنجشنبه حرم امامزاده صالح علیه السلام بودم و مداح در مدح حضرت فاطمه برنامه اجرا میکرد . اگر نمیدانستم تولد حضرت است های های گریه میکردم . تاسف خوردم از این که نمیتوانیم برنامه ی حتی در شادی ها یمان داشته باشیم . آن وقت برنامه ریزی برای ظهور حضرت خواهیم داشت ؟

به یاد حسین حسین کردن ها و عزاداری هایمان افتادم .حسین حسین کردن ها ، روضه ی حضرت زهرا گرفتن ها ، به یاد خدا و ائمه بودن ها ، همه و همه چون زرهی خواهند بود که ما را از شر دشمن در امان نگاه میدارد ولی با زره فقط میتوان دفاع کرد .برنامه  گرفتن از زندگی انان خود مستلزم کاری بزرگ است . باید مهارت اموزی کنیم . و باز برای اموختن مهارت باید خود ماهر شده باشیم .

چگونه است که با داشتن دستورات زیبای زندگی که در جای جای کلمات امامانمان در دعاهایشان امده ، توان بهره برداری را نداریم ؟

چرا عقب مانده ایم ؟ چرا از جوانان توانمندمان استفاده نمی شود ؟ چرا نیروهایمان را سازماندهی نمیکنیم ؟ چرا ما انیمیشن های خوب به دنیا صادر نمی کنیم ؟ کجای کار خراب است ؟ چه کسی آب به اسیاب دشمن میریزد ؟ دل امام مان را چه کسی می شکند ؟ نکند من و ما هم از آن دسته باشیم ؟!!! ...

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم ، خانه اش ویران باد .... 

  • خانم معلم

قایقی خواهم ساخت ...

خانم معلم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۲۴ ب.ظ | ۸ نظر

   پشت دریاها شهری است ...

    قایقی خواهم ساخت ...



  

  قایقی خواهم ساخت

 

  خواهم انداخت به آب

 

  دور خواهم شد از این خاک غریب

 

  که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق

 

  قهرمان را بیدار کند 




جمعه نوشت : 



هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است 

بهار اگر تو نباشی شبیه پاییز است 

دلم هوای تو کرده چرا نمی آیی 

ببین که کاسه ی صبرم ز غصه لبریز است 



دلم برای قم و جمکران تنگ شده ... 

پ.ن : جای همه خالی امروز  بیت رهبری بودم . دست صادق ام درد نکنه که برنامه ی رفتنم رو مهیا کرد ...

  • خانم معلم