قایقی خواهم ساخت ...
خانم معلم |
جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۲۴ ب.ظ |
۸ نظر
پشت دریاها شهری است ...
قایقی خواهم ساخت ...
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمان را بیدار کند
جمعه نوشت :
هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است
بهار اگر تو نباشی شبیه پاییز است
دلم هوای تو کرده چرا نمی آیی
ببین که کاسه ی صبرم ز غصه لبریز است
دلم برای قم و جمکران تنگ شده ...
پ.ن : جای همه خالی امروز بیت رهبری بودم . دست صادق ام درد نکنه که برنامه ی رفتنم رو مهیا کرد ...
- ۹۲/۰۲/۰۶
سلام
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغــــض خـود را وسط سینه فشردم بی تو
بســــکه هـر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل بــــه دریـــای غم و غصه سپردم بی تو
تا بـــــه اینــــجا که بـــــه درد تو نخوردم آقا
هیـــچ وقت از ته دل غــــصه نخوردم بی تو
چـــــاره ای کــــن، گره افتاده به کار دل من
راهــــی از کــــــار دلم پیـــش نبردم بی تو
سالها می شود از خــــویش سؤالی دارم
مــــن اگر منــــــتظرم از چـــه نمردم بی تو
با حســـاب دل خود هــــرچه نوشتم دیدم
من از این زنــــــدگیم ســــــود نبردم بی تو
گــــذری کـــــن به مــــزارم به خدا محتاجم
مـــــن اگر ســــر به دل خاک سپردم بی تو
شاعرش نمی دانم چی کسی است فقط دغدغه است حرفهایش برایم